ای خدای حال خوب کن
اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک…🌱 #ادعیه #عکسنوشته #ماه_رمضان
اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک…🌱 #ادعیه #عکسنوشته #ماه_رمضان
وقتی دخترکم با صدای رعد، هراسان خودش را در آسمان آغوشم رها کرد. وقتی تن نحیفش تب داشت و من نوش دارویی نداشتم تا با تلخیاش، شیرین کنم این روزهایمان را؛ به یادت بودم. به یاد تو و مادرانه هایت!
مرد خانهام نبود و نبودش دلهره را در جانم دوانده بود. میدانم روز را شب میکنی و شب را روز و ممکن است از همسر و فرزندانت خبری نداشته باشی! مجبور به کوچ اجباری نبودیم؛ اما باران سیلاب به راه انداخته بود و سیل به لوله های آب و گاز آسیب زده بود. ناچار باید به خانه پدری میرفتیم. آنجا اگر گاز نبود؛ یک چراغ نفتی بود؛ تا گرمابخش وجود سردمان باشد. قلبم مچاله شد وقتی فهمیدم خانه پدریات آوار شده و آن سبز زیتون به قرمز پر خون مبدل گشته است.
این روز ها بیشتر به یادت هستم. هر اذانی که میدهد سجاده دل را پهن میکنم. گلهای نرگس را از لب طاقچه برمیدارم. نوید آمدن آقایی را میدهند که با آمدنش جهان مالامال از صلح میشود. او میآید و داد ظالم را از مظلوم میستاند. در این فکرم که آیا تو هم کوثری داری که روزه اولی باشد یا نه؟ چه به فرزندت میدهی بخورد که تا شب سرپا باشد؟
پ ن: این شله زرد به نیت پیروزی مردم غزه طبخ شده است،جای همه دوستان کوثرنتی خالی.
#به_قلم_خودم
#غزه
#تولیدی
#یک_عکس_یک_جمله
#ظهور_موعود
صداهای ممتد مادرم در گوشم می پیچید که می گفت:« بلند شو، سحری دیر میشود! آخر دختر چرا سحری آماده نکردی ؟»
مژه هایم را از هم باز کردم ،نور لامپ چشم هایم را میزد، دستم را سایه بان چشمهایم کردم و کورمال کورمال دستم را روی زمین کشیدم تا عینکم را پیدا کنم ، گیج بودم برخاستم تا وضو بگیرم.
ما سه برادر و دو خواهر بودیم
به خاطر اینکه در ترافیک جلوی دستشویی گیر نکنیم در بیدار شدن از هم سبقت می گرفتیم و بدا به حال آخرین نفری که بیدار میشد .
با چشمانی که از بیخوابی خونی شده بود سر سفره نشستم چند وقتی بود قسمت خاکستری مغزم کم لطفی می کرد و به طرفه العینی همه چیز را به فراموشی می سپرد، یادم آمد که که دیشب برای سحر برنج خیس کرده بودم و بقیه اش را خودتان حدس بزنید ..
از شرمندگی سر بلند نکردم، صدای گام های مادرم مرا وادار کرد که سر بلند کنم و ببینم مادرم در عوض بی فکری من چه فکری کرده است !در دست هایش کاسه ای پر از تخم مرغ رنگی بود! آخ ، من به فدایت کدبانوی قلبم !
سرم را چرخاندم؛ جای خالی تخم مرغ رنگی سر سفره هفت سین به من چشمک میزد. لبخند کج و معوجی ای روی لب هایم شکل گرفت به لطف تقارن نوروز و ماه مبارک رمضان امروزبی سحری نماندیم.
#به_قلم_خودم
#یک_عکس_یک_جمله
#اولین_روزه