وصال

  • خانه 

سحر انتظار

03 فروردین 1402 توسط پرستوی مهاجر
سحر انتظار

کاش در این رمضان لایق دیدار شوم
سحری با نظر لطف تو بیدار شوم.

 نظر دهید »

خدا می بخشد

02 فروردین 1402 توسط پرستوی مهاجر
خدا می بخشد

خبر آمد رمضان است خدا می‌بخشد
بی کم و کاست و بی چون و چرا می‌بخشد.

 نظر دهید »

کوله پشتی

29 اسفند 1401 توسط پرستوی مهاجر

کوله پشتی

کلافه بودم ، درونم آتشی بر پا بود که خود هیزم آن را گرد هم آورده بودم، چارچوب چوبی اتاق برایم تنگ به نظر می آمد ، باید به بیرون از خانه پناه میبردم، شاید آن سرما این گرما را مهار کند ، به محض باز کردن در، سرمای زمستان شلاق وار به صورتم خورد و آن را گلگون کرد، نفس عمیقی کشیدم ، بخار دهانم در هوا به رقص در آمد ، چشمانم گود افتاده و هاله ای سیاه رنگ دور آن را فرا گرفته است ،بی هوا قدم میزنم ،چشمانم دو دو میزند ، انتخاب سختی است، در ذهنم نبردی سخت برقرار است ، ناگه چشمانم سیاهی میرود و زیر پایم خالی میشود…..
چشمانم را باز میکنم واضح نمیبینم ، باید چند بار پلک بزنم تا وضوح تصویر HD شود ؛ سرمی در حال سراریز کردن جریان زندگی به رگ های خشکیده پیکرم بود ، بدنم کرخت شده بود و با هر تکانی تک تک اندام هایم ناله می‌کرد ؛ وقتی نمانده برای ورود به سال جدید باید ساکم را جمع کنم تا چیزی جا نماند ، تصمیمم را گرفته ام ، سعی میکنم امسال خارق العاده عمل کنم ، از نداشته هایم حرفی نمی‌زنم و تکیه بر داشته هایم میکنم ، همیشه گفته ام ندارم ندارم ، این را ندارم ، آن را ندارم ، اما کی از داشته هایم گفتم ؟ خودم هم نشنیده ام گفته باشم شما دیگر به کنار !
برای سال جدیدمان مفاتیح جیبی سفید رنگی که نقوش طلایی چشم نواز دارد و هدیه ای از طرف مادرم بود را برمی‌دارم تا عین سیصد و شصت و پنج روزش را با دعای عهدش شروع کنم ، برای همه مان یک جین لباس سلامتی بر میداریم تا رخت بیماری به تن نکنیم انشاءالله ؛ ایمان مان را در تنگ شیشه ای میگزارم تا خراشی بر ندارد ، رزق کم اما حلالمان را در بقچه ترمه مامان دوز میپیچم تا حرام راهی به آن نداشته باشد ، چاشنی صبر را بر میدارم تا غذاهایم بی طعم و مزه نباشند ،شادی و شادکامی و صداقت را درون صندوقچه فیروزه کوبی میگزارم و کلیدش را در دستم محکم نگه میدارم تا مبادا بیگانه ای آن را از ما بگیرد ، مهربانی بر میدارم تا هنگامی که جراحتی بر داشتیم چون ضمادی التیام بخش باشیم.
همه را درون کوله ام جا دارم ، آرام زیپ آن را کشیدم و به آن خیره شدم ، وجودم سراسر دلهره بود ، نکند چیزی جا مانده باشد ؟
شما چه پیشنهادی دارید ؟ دیگر چه چیزهایی با خود بردارم ؟

#کوله_پشتی

✍️به قلم پرستوی مهاجر

 نظر دهید »

هجران نفس گیر

27 اسفند 1401 توسط پرستوی مهاجر
هجران نفس گیر

‌
کار های من وصالت را به تاخیر افکند
بوی هجران می‌دهد پرونده‌ی اعمالِ من

صلی الله علیک یا اباعبدالله🖤

 نظر دهید »

خرج انتظار

26 اسفند 1401 توسط پرستوی مهاجر
خرج انتظار

در این بساط کسی مایه دار میگردد که نقد زندگی اش را خرج انتظار کرده است.

#انتظار

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

وصال

جستجو

موضوعات

  • همه
  • استوری
  • بدون موضوع
  • عکس
  • عکسنوشته
  • متن
  • پوستر

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس