وصال

  • خانه 

یا رب یا رب

16 فروردین 1403 توسط پرستوی مهاجر

یارب یارب 

 

تماس را که وصل کردم با صدای بغض آلود طیبه رو به رو شدم. باورم نمیشد این همان دختری بود که تا دیروز عصر اتاق کوچک کنج حیاطمان را روی سرش گذاشته بود، و موقع خندیدن آن چال روی گونه اش گودتر میشد.

وسط فین فین هایش فهمیدم که باید خودم را به او برسانم، چادر شیری رنگی که گل های قهوه ای داشت را سر کردم و به خانه شان رفتم. دو کوچه را که طی کردم به در آبی رنگی رنگی رسیدم که گذر زمان زنگار را روی در به یادگار گذاشته بود. در نیمه باز بود، گویا حسین باز هم بی خبر از خانه به بیرون رفته و اینک گوشه کناری مشغول خاک بازی است. در را هل دادم ، قیژ قیژ در لولا چرخید. صد بار به او گفته بودم لولای در را روغن کاری کند تا قیژ قیژ نکند. 

چادر را روی شانه ام انداختم و گفتم:«کجایی دختر؟ زبون روزه منو چرا کشوندی تا اینجا؟ نکنه عاشق شدی ؟ و پقی زدم زیر خنده!

طیبه پرده گل قرمز را کنار زد، وقتی دیدمش خنده روی لبانم ماسید! زیر چشمانش یک بند انگشت گود رفته بود و حکایت از گریه بسیار داشت! 

سلام کرده نکرده اورا فرستادم تا آبی به دست و روز بزند. حوله یاسی رنگ را دستش دادم و خودم رفتم روی صندلی چوبی گوشه حیاط نشستم. سر بلند کردم، درخت انار گل داده بود و زیبایی خانه کاهگلی شان را بیشتر کرده بود.

طیبه که لب باز کرد چشم از آسمان گرفتم، از حرف هایش فهمیدم دیشب برای نماز مغرب به مسجد رفته، آنجا دختری که هر دویمان می‌شناختیم را دیده، همانی که همان سال با همان دوست هایش دست جمعی مشروب خورده بودند. کنجکاو تر شدم، آن چه ربطی به حال بد او داشت ؟ شال زرشکی اش را مرتب کرد و گفت :« جایی میخوری؟ 

خنده ام را جمع کردم و گفتم:« آره، ازون شیرینی مربایی هات هم بیار»

جدی جدی داشت می‌رفت تا برایم چایی بیاورد که دستش را کشیدم و گفتم :« خل شدی رفت! ماه رمضونه .»

ابرو های مشکی اش را بالا داد و گفت :«ببخشید، حواسم نبود»

ادامه داد و گفت:« آن دختر که هیچ از او خوشم نمی آمد ، آمد و کنارم نشست، خودم را جمع کردم و رویم را برگرداندم. حاج آقا عسکری سخنرانی کرد و بعد دعای کمیل را خواند. اگر بدانی وقتی که به فراز یا رب یا رب رسید آنچنان ضجه میزد که از حال خودم بیرون آمدم، برگشتم و به او نگاه کردم، چادر نماز سفید گل صورتی اش را روی صورتش کشیده بود و دستانش را به آسمان دراز کرده بود. آن چنان حال قشنگی داشت که یک لحظه به او غبطه خوردم، یک لحظه به خودم آمدم و دیدم دعا تمام شده و من مات گریه های او بودم. میدانی زهرا، دیشب که به خانه آمدم یک راست رفتم توی اتاقم و بیرون نیامدم، دائم داشتم خودم را سرزنش میکردم، شاید او توبه کرده باشد و اینک مقرب درگاه پروردگارش باشد.

خدا شاید اورا بخشیده باشد اما من را که به او به چشم یک فرد خطاکار نگاه کردم را هرگز!

 

 

#به_قلم_خودم

#طلبه_نوشت

 

 

 نظر دهید »

نان نذری

16 فروردین 1403 توسط پرستوی مهاجر

 

از مادربزرگش به مادربزرگم و از مادربزرگم به مادرم ارث رسیده است؛ شب بیست و یکم رمضان بساط تنور و پخت نان را مهیا میکردند، خمیر هارا چانه میکردند و به دل داغ تنور می سپردند. نمیدانم چون به نیت مولا بود خوشمزه بود یا چون با اشک پخته میشد؟ یا شاید هم چون آن شب با یتیمان همسفره می‌شدیم خوشمزه بود ؟

نمیدانم یتیمان کوفه این شب ها چه میکنند؟ چند بار به کوچه میروند تا ببینند آن مرد مهربان باز هم نان و خرما آورده است یا نه؟ میدانم دل دل میکنند تا یک دقیقه بیشتر هم با او باشند و برایشان پدری کند.!

 

#به_قلم_خودم

#یک_عکس_یک_جمله 

#شب_بیست_و_یکم_ماه_مبارک_رمضان

 

 

 نظر دهید »

درمان ده یاالهی

16 فروردین 1403 توسط پرستوی مهاجر

خدایا هر بیماری را درمان ده🥺

 

 

#ادعیه

#ماه_مبارک_رمضان

#تولیدی

 

 

 نظر دهید »

تولد ۲۳ سالگی

16 فروردین 1403 توسط پرستوی مهاجر

تولد23 سالگی 

 

درست 23 سال پیش بود؛ با گریه چشم به جهان باز کرد، دست به دستش کردند و اورا سپردند به آغوشی امن.

پدرش در گوش راستش آرام نجوا کرد:« اشهدان علی ولی الله». یاد گرفته بود در هر بار زمین خوردن بگوید:« یاعلی» و زندگی او عجیب با نام آقایی عجین شده بود که جز مهربانی چیزی از او نشنیده بود.امشب بیست و سومین سالگرد تولدش تلاقی شده با سومین شب احیا، قرار است امشب تقدیر یک سال برایش رقم بخورد، امشب قرار است باز هم قرآن برسر بگیرد و بعلیٍ بعلیٍ بگوید.

 

پ ن: وی تقدیر امسالش را از آقای مهربانی میخواهد! به رسم عادت تولدم مبارک 🙂 

 

#یک_عکس_یک_جمله 

#به_قلم_خودم 

#تولیدی

 

 

 نظر دهید »

تهدیدستم...

16 فروردین 1403 توسط پرستوی مهاجر

خدایا راه تهیدستی مارا با توانگریت ببند.

 

 

#ادعیه

#ماه_رمضان 

#تولیدی

 

 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

وصال

جستجو

موضوعات

  • همه
  • استوری
  • بدون موضوع
  • عکس
  • عکسنوشته
  • متن
  • پوستر

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس