دین و زندگی
با وجود اینکه دوشنبه ها فیزیک داشتیم اما محال ممکن بود که غائب شویم. هر هجده نفرمان انگشت به دهان مینشستیم و با دقت به حرف هایش گوش میدادیم. آخر ، حرف هایش برای ما که هفده هجده سال سن بیشتر نداشتیم جالب بود، آن هم موضوع جذاب و گوگولی ازدواج و انتخاب همسر !
دبیر دین و زندگی ما بود و از سلاله سادات. چند چروک روی پیشانی چهره اش را شلوغ کرده بود اما چهره دلنشینی داشت. از اول مهر قول داده بود که هر وقت مباحث دینی کتاب تمام شد برویم سراغ زندگی! میگفت دین و زندگی از هم جدا نیستند. با دین زندگی کردن، زندگی ساز است.
آن روز طبق هر دوشنبه ساعت 10 صبح معلممان تقه ای به در زد و وارد کلاس شد؛ همه ی ما نه از سر اجبار ، بلکه از احترام بلند شدیم و با هم صلوات فرستادیم؛ درس دین را به ما داد و بعد مثال هایی در زندگی برای ما زد ، میگفت :« هر یک از زن و شوهر چون لباسی هستند که تن یکدیگرند و عیب ها و زشتی های یکدیگر میپوشانند، عیب های هم را جارو نزنید و در خلوت خودتون برطرف کنید». درمورد احترام به همسر صحبتی کرد وگفت« حتی تو زمان هایی که عصبانی هستید احترام همسرتون رو نگه دارید، ناراحتی تون بعد یه مدت برطرف میشه اما احترامی که بره دیگه بر نمی گرده »
آن روز زدم زیر خنده و گفتم:« خانم بهش رو بدیم پرو میشه هااا » خندید گفت :« به شرط چاقو میدم بهت ، ناراضی بودی بیا پیش خودم »
از آن روز نزدیک به بیست سال میگذرد، شاید خودش زنده نباشد اما حرف هایش هنوز درون رگ هایم جریان دارد، شاید اگر حرف هایش را چونان دروس دیگر سرسری پاس میکردم اینک این زندگی پابرجا نبود، این نهال کوچک نیاز به نگهداری داشت و باغبانان این باغ هم هنوز کم تجربه ! مدیون اویم که هنوز بعد چند سال ازدواج، شما هنوز تو نشده است !
✍️پرستوی مهاجر
#به_قلم_خودم
#خانواده
#دین_و_زندگی