وصال

  • خانه 

روز معلم

05 خرداد 1403 توسط پرستوی مهاجر

قسمت اول:

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و صلوات به روح بنیانگذار انقلاب اسلامی، توجه شمارا به این بخش خبری جلب مینمایم:
غیبت یا آشپزی؟
به گزارش خبرگزاری طلبه نیوز یکی از اساتید خوش فکر حوزه علمیه با ارائه دستورات آشپزی جلوی آمار 30 درصدی غیبت را گرفته است. طی مصاحبه ای که با ایشون صورت گرفته است اعلام نمودند:« تا آشپزی هست غیبت چرا؟ میتوان کماچ را به جای مادر شوهر و خواهر شوهر ورز داد، زیره را چاشنی آن کرد و از دستپخت بد جاری چیزی نگفت:» ایشان همچنین بیان داشتند که سمت و سوی جلسات ما با عوام رنگ و بوی پیاز داغ گرفته و از فضای آلوده و متعفن مردار دور شده ایم!

به خبر جنایی امشب توجه کنید، دینگ دینگ دینگ
حکم متهم ردیف اول مریم رضایی معروف به میم ر صادر شد!
شاکی در دادگاه اعلام نموده که هرگز مریم را نبخشیده و خواستار اشّد مجازات برای وی هست!
وکیل متهمه ضمن ابراز نگرانی از وضعیت پرونده مریم رضایی اعلام داشتند که خانم رضایی از پذیرش اتهام خود سر باز زده و میگوید:« اشتباه در مصرف روغن کرچک باعث این مشکل شده، من خیلی به او توصیه کردم که این روغن فقط برای استعمال خارجی است و استعمال داخلی آن مُسهل است، ایشان با آگاهی از اینکه مسهل بر وزن مُفَعِل به معنی آسان کننده می‌باشد با سرخ کردن سیب زمینی در آن خود را در آغوش توالت رها ساخته است.

این روزها بازار ازدواج حسابی داغ است، خبرنگار ما هم سری به فعالان این عرصه زده تا گزارشی تهیه کنه: طی سخنرانی که سرکار خانم اکبری در جمع طلاب مدرسه علمیه داشتند ضمن بیان سبک معین کردن مهریه گفتند:« دیگر مهریه را به نیت 14 معصوم و پنج تن قرار ندهید، 14 معصوم 560 میلیون و پنج تن 250 میلیون، فقط اعتقاد به خدای احد و واحد.
ایشان همچنین ضمن هشدار به طلاب مجرد بیان نمودند: که با اجباری شدن ازدواج عده ای از خدا بی خبر اقدام به احتکار همسر نموده و دولت نیز مجبور به وارد کردن همسر منجمد برزیلی شده است.


هم اکنون به اهم اخبار میپردازیم:
سرکار خانم محمدی در مصاحبه ای که با خبرنگار اعزامی به لک لکستان داشتند ایراد فرمودند: بلا شک و به ضرس قاطع وظیفه فرزند آوری به عهده لک لک هاست، اما چرا امروزه دچار کاهش جمعیت شده ایم؟ آیا پلن های پروازی لک لک ها تغییر کرده یا مشکل در مبدأ و مقصد است ؟
همچنین فرمودند: قبلا جوری لک لک ها برای خانواده فرزند می آوردند و در رفت و آمد بودند که شمارش از دست خانواده ها در می‌رفت و گاها شب بچه ای در کوچه میماند بعید بود والدینش متوجه شوند.
ایشان همچنین خاطر نشان کردند که امروزه بیشتر خانواده ها با اینکه اغلب خواهان سه چهار سورتی پرواز لک لک ها به منزلشان هستند در نهایت به یکی دوتاش رضایت میدهند و بقیه را مرجوع میکنند. خب لک لک ها مسخره پدر و مادر ما که نیستند که مراحل سفارش ساخت یک فول آپشن پرومکس را تا ته تهش دریافت کنند و بعد کنسل شود، طبق آمار رسمی سالانه حدود 300 هزار کنسلی در حین پرواز لک لک های بهت برگشته ثبت میشود و باید در اولین دوربرگردان به مبدأ برگردند. همین علل باعث شده که لک لک ها به سفارش های واقعی نیز بهت نداده و بعضاً متقاضی هزینه های کمر شکن شوند.
خانم محمدی اعلام نمودند که باید وارد مذاکره ای با لک لک ها شد تا پرواز هایشان را افزایش دهند، و ما نیز متعهد میشویم چند استراحتگاه بین راهی مجهز به ماساژور کت و کول لک لک ها بسازیم، اگر چه با رسم نمودار و روی کاغذ فرزند آوری توجیه اقتصادی ندارد اما طبق ضرب المثل معروفی که میگوید : هر که دندان دهد هزینه ارتودنسی و لمینت و این هایش را هم میرساند غم مخور، و من حیث المجموع بچه مایه برکت است.


#به_قلم_خودم
#طنز
#روز_معلم
#تولیدی

قسمت دوم در 👈 🏻https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/48653433

 

 نظر دهید »

استاد محبوب من

05 خرداد 1403 توسط پرستوی مهاجر

استاد محبوب من 

 

اگر اسوه صبوری بنامش اغراق نکردم، دقیقا هفت هشت دوز صبوری بود که می توان 7:20 صبح تزریق کرد.

پنج روز از هفت روز هفته را که از جلوی اتاق فرهنگی می‌گذرم، عینک ریز بینامه ام را میزنم و دقیق زیر نظرش میگیرم، همان دماغ استخوانی، همان ابروهای کمانی کشیده، همان فرم آبی نفتی و همان مقنعه چانه دار مشکی! مقنعه چانه دار که میپوشد فرم صورتش را لوزی نشان میدهد، نتایج آزمایش ها نشان میدهد که افراد با فرم صورت لوزی شکل از سد آبی قلب راحت تر عبور کرده و چون زودتر به اعماق قلب میرسند در سرخرگ آئورت زنبیلی گذاشته و جا می‌گیرند.

هر چه قدر هم مهربان باشد باز همان مقدار در کارش جدیت دارد، محال ممکن است بتوانی محدوده امتحانی را کم کنی و یا عقب بیندازی!

آن قدر کارش دقیق و شسته رفته است که نمیتوانی عیبی از آن بگیری، بیخودی نیست که در سطح استان رتبه اول معاون فرهنگی را به دست آورده است، جا دارد از همین تریبون استفاده کرده و به ایشان@فاطمه خدادادی تبریک بگویم، استاد عزیزم برایتان آرزوی موفقیت های بیش از پیش دارم.

 

 

#به_قلم_خودم

#استاد_محبوب_من

 

 

 نظر دهید »

فرفری دلتنگ

05 خرداد 1403 توسط پرستوی مهاجر

خانه کاهگلی کوچکمان با خانه خاله و مادربزرگ در دل همان کوچه ای بود که روبه رویش زمین خالی بود و بعد هم باغ پسته ! بوی کاهگل تازه که از دیوار های تکیده و پر ترک بلند میشد، مشامم را قلقلک میداد‌. شور و شوق بود که زیر پوستم میلولید و مرا وا می‌داشت با موهای ژولیده فرفری که روی سر و صورتم ریخته بود بدووم، پیش بی بی بروم! شوریده حالی ام را با شانه کوچک صورتی درمان کند و گره های کورش را با روغن بادام تلخ چاره!

همزمان که داشتم بوسراق میخوردم، شکلات توت فرنگی را هم گوشه لپم میچپاندم و لی لی کنان خانه خودمان میرفتم.

دلتنگم؛ دلتنگ شب هایی که برق نبود و همراه پدر روی پشت بام میخوابیدم، با‌‌همان بوی غنچه های گل محمدی، و با همان نفرت از تیرهای چراغ برق که درصدد مکیدن درخشش ستاره ها بودند. آنقدر از عطر آن روزگار سرمستم که انگار نوزادی را بیخ دماغم چسبانده ام و ریه هایم را میهمان بوی تنش میکنم. 

خدا رحمت کند مش یعقوب را، سیزده بدر ها با بی بی و خاله و شوهرش و دایی می‌رفتیم دره دور! دیدی چه زود دیر شد و واژه مرحوم چسبید تنگ اسم مش یعقوب و شوهر خاله؟ نور به قبرشان ببارد!

بی بی روی هیزم آش رشته تیار میکرد ، مشغول الذمه شکمم می ماندم اگر کاسه دوم را هم نوش جان نکنم، البت هورت کشیدن رشته اش را بیشتر دوست داشتم با دو مَن کشک اضافه.

دلتنگی ام زمانی سر میرود که فهمیده ام نور از چشمان بی بی رفته و سرو درونش در تلاطم سختی ها خمیده! کاش میشد در کسری از ثانیه فاصله ها را درید و خودم را چون دم و باز دم محو وجودش کنم. کاش امروز بودم و نگرانی هایم را پشت در اتاق عمل میریختم، آنجا اشک میریختم و امن یجیب می‌خواندم. 

حالا کنج اتاق نشسته ام و تسبیح شب بینی که خودش از کربلا برایم سوغات آورده بود در دست میچرخانم، زانوی دلتنگی بغل کرده ام. به دوست و آشنا التماس دعا گفته ام! دلهره توانم را بریده، نمیدانم آیا عملش تمام شده یا نه؟ خوب پیش رفته یا …؟ 

 

 

#به_قلم_خودم

#چالش_نوشتن

 

 

 نظر دهید »

کلاه بردار

28 فروردین 1403 توسط پرستوی مهاجر

تا اذان مغرب حدود دو ساعت مانده بود، سیب زمینی های حلقه ای ته دیگ ماکارونی را درون روغن داغ انداختم تا یک ورشان طلایی شود. ماکارونی هارو آبکش کردم و ریختم توی قابلمه، مشغول مخلوط کردنشان با سس بودم که گوشی ام زنگ‌ خورد، اعتنا نکردم، کدبانوهایش میدانند اگر در این مرحله ماکارونی را ول کنیم شفته میشود، جایتان خالی! زبان روزه بزاق دهانم قشنگ راه افتاده بود، مشغول دلبری کردن با این رشته ها بودم که خواهرم بدو بدو گوشی را آورد گفت:« جایی مسابقه برنده شدی؟ زنه میگه یه ایرپاد به ارزش ده تا پانزده میلیون بردی! بیا آدرس بده بهش! 

گوشی را کنار گوشم چسباندم و به اهل خانه هیییییییییییییس بلندی گفتم! شسته رفته حرف میزد، می‌گفت از اداره پست تهران زنگ میزند و در قرعه کشی شماره من در آمده و ایرپاد برده‌ام. پرنده خیالم پرواز کرد، با پانزده تومان چه کارهایی می‌توانستم بکنم؟ نازنین آبرنگ میخواست! بابا عینکش اش شکسته بود! راستش یک لباس نو هم برای مادر بد نبود! 

با چنگالی که در دستم بود ماکارونی هارا تکانی دادم، چنگال را در ماکارونی ها چرخاندم و با باری از ماکارونی به دهانم بردم، شاید خانم پشت گوشی هم صدای ملچ ملوچش را شنیده باشد، از حق نگذریم خوشمزه بود! سپردم ماکارونی را دم بگذارند و داشتم آدرس میدادم.به گفتن اسم خیابان نرسیده بودم که یکهو آنتن گوشی پرید و تماس قطع شد! مات تماس قطع شده بودم، همه را به خط کردم تا دوباره تماس بگیرند، مبادا جایزه پریده باشد؟ نکند کس دیگری را جایگزینم کند؟ در ذهنم سربازان جنگ جهانی دوم و سوم و پنجم مشغول مبارزه بودند و سوی هم تیر و ترکش و خمپاره می انداختند. 

گوشه ی دیوار آشپزخانه که دست راستش دربود کز کردم و زانوهایم را در شکمم جمع کردم. بلند گفتم :«دیدی شانس ندارم»

برادرم بی هوا بدون اینکه بداند من پشت در نشسته ام در را باز کرد و گفت:« کی شانس نداشت؟»

درد بدی در صورتم پیچیده بود، دست کشیدم روی دماغم ببینم سرجایش هست یا نه؛ خداروشکر سالم بود.

ماجرا را که برایش تعریف کردم پقی زد زیر خنده! گوشی اش را در آورد و کمی با آن ور رفت و بعد گرفت جلوی صورتم!

با خیال اینکه دوباره میخواهد دماغم را ناکار کند هینی کشیدم! 

لبخند هیستریکی زد و گوشی را از دستش گرفتم. سایتی را بازکرده بود که لب به لب پر بود از شکایت هایی از همان شماره ای که به من زنگ زده بود و به هوای ایرپاد پانزده میلیونی از آن ها کلاه برداری شده بود. 

خداروشکری گفتم، خواهرم برگشت و به طرف من براق شد و گفت:«نرگس، چرا لبات روغنیه؟ نکنه…!»

پشت دستم زدم و گفتم:« از هول ایرپاد افتادم تو دیگ ماکارونی»

 

پ ن: برای یکی از دوستانم اتفاق افتاده.

 

 

#به_قلم_خودم

#اولین_روزه_من

 

 

 نظر دهید »

ذکر شیرین

28 فروردین 1403 توسط پرستوی مهاجر

 

به جا آوردن همه اعمال شب های قدر برای منی که تازه به سن تکلیف رسیده بودم یک مقدار بیش تر از توانم بود. مسجد محل ما کوچک بود و اکثر خانم ها از همان روز اول ماه رمضان برای خودشان جا قُرُق کرده بود، افطار را خورده نخورده چادر صورتی که ربان سفیدی داشت را به سر کردم، قرآن و مفاتیح را که برداشتم راه افتادم تا شاید جایی گوشه ای از مسجد نصیبم شود. وقتی به جلوی مسجد رسیدم در سبز رنگ مسجد بسته بود، فهمیدمنش سخت نبود، اهل تسنن در حال نماز خواندن هستند و برای اینکه حواسشان پرت نشود در مسجد تا بعد از نماز آنان بسته می ماند. 

خودم را لالوی جمعیت جا دادم تا به محض باز شدن در بروم داخل، چشمتان روز بد نبیند، از زهرای 9 ساله فقط دو دست دیده میشد که چادر بلندش را گرفته بود تا کثیف نشود. غمزده از اینکه امشب را چه کنم، مادرم با یک فرش کوچک آمد و بیرون مسجد زیر تک درخت سنجد به احیا مشغول شدیم. یادش بخیر. موقع خواندن صد رکعت نماز که شد، چادرم را گیره زدم تا خیلی روی سرم اذیت نکند، دور دوم سوم نماز که رسید هم خوابم می‌آمد و هم خسته شده بودم، به سجده که رفتم گفتم خوب است علاوه بر ذکر سجده، سبحان الله هم بگویم. به سبحان الله سوم نرسیده بودم که همان جا در سجده خوابم‌ برد‌. 

وقتی دعای روز چهارم ماه رمضان را می‌خواندم،به فراز و اذقنی فیه حلاوة ذکرک رسیدم با خودم فکر کردم که عبادتم برای معبودم است یا از عادت؟ این عبادت برایم لذتی داشت ؟ خدایا شیرینی ذکرت را به من بچشان.

 

 

#به_قلم_خودم

#تولیدی

#اولین_روزه

 

 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

وصال

جستجو

موضوعات

  • همه
  • استوری
  • بدون موضوع
  • عکس
  • عکسنوشته
  • متن
  • پوستر

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس