به یاد تو ❤️
03 فروردین 1403 توسط پرستوی مهاجر
وقتی دخترکم با صدای رعد، هراسان خودش را در آسمان آغوشم رها کرد. وقتی تن نحیفش تب داشت و من نوش دارویی نداشتم تا با تلخیاش، شیرین کنم این روزهایمان را؛ به یادت بودم. به یاد تو و مادرانه هایت! مرد خانهام نبود و نبودش دلهره را در جانم دوانده بود. میدانم… بیشتر »